جنبش هویتطلب ترکی، نه به ترکستیزی، نه تجزیه!
خرداد ۴, ۱۳۹۷بیگانگی با زبان رسمی و عقبماندگی تحصیلی
خرداد ۸, ۱۳۹۷روایت چهار دهه انزوا
گفتگو با رویا روح افزا، هنرمند، بازیگر تئاتر و شهروند بهایی
انقلاب شد. پدر مثل هر روز صبحانه خورده و نخورده راهی محل کار می شود. خبر نداشت چه اتفاقاتی در راه است. امروز نه تنها از صبح بخیر گفتن نگهبانی خبری نبود، بلکه از وروداش به اداره کشاورزی، جایی که سالها در آن کار می کرد، جلوگیری کردند، با برگه ای که حکم اخراج اش بود. او اخراج شد، چون بهایی بود. پدر به خانه برگشت. تو راه با خود فکر کرده بود موضوع می تواند جدی تر باشد، بنابراین با خود تصمیم می گیرد، خانواده را از سمنان برای مدتی دور کند تا چاره ای بیابد. به خانه که می رسد بی درنگ، از مادر می خواهد وسایل اولیه را جمع و چمدان ها را ببندد و می گوید برای مدتی باید پیش پدربزرگ بروید! مادر بی پرسشی سریع وسایل را جمع و جور می کند و راهی ترمینال سمنان می شوند، تا آنجا را به مقصد تهران و خانه پدر بزرگ ترک کنند.
اتوبوس که به مقصد تهران راه می افتد، خیالش کمی راحت می شود، به خانه برمی گردد. اصلا باورش نمی شود که چه اتفاقاتی انتظارش را می کشد. به خانه نزدیک می شود، هم همه در کوچه های نزدیک به خانه، او را نگران می کند، هرچه نزدیکتر می شود، نگرانی اش شدید تر می شود. وارد کوچه مان که می شود، کوچه شلوغ و دودی کوچه را پر کرده، قدم هایش را تند تر می کند، به خانه می رسد، ولی از خانه جز تلی از خاکستر باقی نمانده، خانه در آتش سوخته است. با دوستی تماس می گیرد تا شاید بتواند از او کمک بگیرد، اما غافل از اینکه این قصه، فقط به او تعلق ندارد، آتش زدن خانه بهاییان در سمنان، اولین پس لرزه انقلاب است. آنها نه به خانه زنده ها و نه به قبرستان مرده های بهایی رحم نکردند هر دو را سوزاندند و ویران کردند.
رویا روح افزا، هنرمند و بازیگر تئاتر با روایت داستان زندگی پدرش به «سوآرت» می گوید: قصه اینگونه تمام نشد بلکه زندگی ما بعنوان شهروند بهایی در ایران، با همین ریتم ادامه یافت. پدرم مهندس کشاورزی بود ولی اجازه کار نداشت، پس بقیه عمر را در باغ این و آن به کشت و زرع مشغول شد تا گرسنه نمانیم. خواهرم همیشه در مدرسه شاگرد اول و از دانش آموزان تیزهوش بود، با هزار امید درس می خواند، ولی دست آخر نتوانست به دانشگاه راه یابد. او از تحصیل به جرم بهایی بودن باز ماند.
رویا می گوید هیچ وقت یادم نمی رود که در کلاس نمی توانستم روی نیمکت کنار بقیه دانش آموزان بنشینم، همیشه یک صندلی گوشه کلاس داشتم و باید جدای از بقیه بنشینم. چاره ای هم نداشتم جز اینکه این وضع را تحمل کنم. بزرگتر که شدم وارد دنیای تئاتر شدم، بازیگری را خیلی دوست داشتم، با هنرمندهای بسیاری کار کردم، هرچند خیلی وقت ها پیش می آمد که می فهمیدند بهایی هستم و می ترسیدند بهم کار بدهند. بنابراین بیشتر کار تئاتر زیرزمینی می کردم چون نمی توانستم مجوز بگیرم.
او به اجرایی از یک نمایشنامه اروپایی اشاره می کند و می گوید پس از ماهها تمرین و تلاش وقتی کار به مرحله اجرا رسید، مانع از اجرای کارم شدند. هرچه تلاش کردم متقاعدشان کنم که این کار سیاسی نیست، اصلا نمایشنامه ایرانی نیست، موفق نشدم. آنها هم جلوی کارم را گرفتند و هم با نامه ارشاد، رسما ممنوع الکار شدم، تنها به این دلیل که بهایی بودم.
این هنرمند بهایی بر این نکته تاکید می کند که اقلیت در اقلیت بوده، یعنی هم بهایی بوده و هم زن و می گوید: این یعنی تبعیض مضاعف!
رویا در پاسخ به اینکه واکنش دیگر هنرمندان به این محدودیت ها چه بود، می گوید: هنرمندها معمولا افرادی هستند با سطح فکری بازتر و روشن تر، از این رو آنها از کار با یک همکار بهایی ابایی نداشتند مگر جایی که احساس می کردند حضور یک بازیگر بهایی باعث شود که کارشان با مانع روبرو شود. ترس از ممنوع شدن اجرا، باعث می شد که خیلی وقت ها، آنها ترجیح دهند از من بازیگر بهایی استفاده نکنند.
آیا وضعیت جامعه بهایی در ایران در این سالها تغییری هم داشته است؟ رویا روح افزا در پاسخ می گوید: تا پیش از دولت خاتمی فضا خیلی بسته بود، تصمیم جامعه بهایی این بود که با کسی گفتگو نکنند. خود را در انزوا نگه داشته بودند. اما با بازشدن فضای کشور در دوران خاتمی، آنها تصمیم گرفتند با دیگران صحبت کنند. شهروندان بهایی باب گفتگو با همسایه ها و کسبه محل و … را باز کردند. همین سبب شد تا آگاهی عمومی نسبت به بهاییان افزایش و فشارهای اجتماعی کاهش یابد. همسایه ها دیگر از اینکه اجازه دهند بچه هایشان با بچه های بهایی بازی کنند، به خانه شان بروند و از نان و نمک شان بخورند، ابایی نداشتند. نمی ترسیدند با خوردن یک خرما درخانه یک بهایی، بهایی شوند. جامعه بهایی با این واقعیت کنار آمده که راه گشودن فضای مسدود داخل جز با گفتگو حل نمی شود. هرچند هنوز کودکان در مدرسه باید یاد بگیرند که هرچه می شنوند را بدون تعقل باور نکنند. یعنی باید در نظام آموزشی یک تغییری ایجاد شود تا فضا دگرگون شود.
او خیلی به تغییرات اجتماعی به دیده مثبت نگاه می کند و معتقد است نگاه جامعه نسبت به اقلیت های دینی خیلی بازتر شده و مردم نگاه مثبت تری به آنها دارند. روح افزا می گوید: خواهرزاده ام می گفت اخیرا معلمی در کلاس حرف های ناروایی علیه بهایی ها می زده که با اعتراض یک دانش آموز مسلمان روبرو می شود. این دانش آموز به معلم می گوید من دوست بهایی دارم و تو حق نداری درباره دوست من اینگونه صحبت کنی. اینها اتفاقاتی است که زیر پوست شهر در حال رخ دادن است. هرچند هنوز تا رسیدن به حق برابر و احترام به کرامت انسانی، خیلی راه داریم.